جدول جو
جدول جو

معنی دل آسائی - جستجوی لغت در جدول جو

دل آسائی
(دِ)
دلاسائی. دلداری. غمخواری، و با لفظ کردن و فرمودن مستعمل است. (از آنندراج). تسلی. تسلیت. دلنوازی. تعزیت. (ناظم الاطباء) : بیسک، کلمه ای است که دروقت ترحم و دل آسائی کودک گویند. (از منتهی الارب).
- دل آسائی کردن، تسلیت دادن. تعزیت گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل آسا
تصویر دل آسا
(دخترانه)
موجب تسکین و آسایش دل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دل آسا
تصویر دل آسا
آسایش دهنده به دل، آنچه باعث آسایش قلب و آرامش خاطر شود
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دلارائی. دل آرایی. دل آرا بودن. سبب شادی و نشاط شخص بودن. رجوع به دل آرایی شود، حالت دل آرا داشتن. دلبری
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفه. (منتهی الارب). تن آسانی. (ناظم الاطباء) :
تن آسائی و کاهلی دور کن
بکوش و ز رنج تنت سور کن.
فردوسی.
تن آسائی خویش جستن در این
نه افروزش تاج و تخت و نگین.
فردوسی.
چه جستن جز ازتخت و تاج و نگین
تن آسائی و گنج ایران زمین.
فردوسی.
بهشت تن آسائی آنگه خوری
که بر دوزخ نیستی بگذری.
سعدی (بوستان).
رجوع به تن آسائی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دلازاری. حالت و چگونگی دل آزار. آزرده دلی. آزرده خاطری:
روی زرد و دو رخ دو رود روان
ازروان زاری و دل آزاری.
؟ (از ترجمان البلاغۀ رادویانی).
زود بیند ز تو دل آزاری
هرکه یابد ز تو تن آسانی.
مسعودسعد.
نیست بر ناخن ما نقش دل آزاری مور
هرچه داریم به لخت جگر خود داریم.
صائب.
، ستمگری. بی رحمی. رجوع به دل آزار شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دل آرائی. دلارایی. حالت و چگونگی دلارا. دل آرا بودن. سبب شادی و نشاط بودن. سبب آرایش دل و تسلی خاطر بودن:
دل شیفتگان را نتوان بست به زنجیر
الا به دل آرایی و شیرینی گفتار.
قطران.
سروها دیدم در باغ و تأمل کردم
قامتی نیست که چون تو به دل آرایی هست.
سعدی.
رجوع به دل آرا و دل آرای و دل آرائی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل آزاری
تصویر دل آزاری
آزرده خاطر کردن، ستمگری بیرحمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آسا
تصویر دل آسا
آسایش دهنده به دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آرامی
تصویر دل آرامی
تسلی، تسلیت
فرهنگ واژه فارسی سره